,, سلام.خیلی وقته ننوشتم،نمی دونم از چی بگم از کدوم حالم.پیش از هر چیزی خدایا شکر گذارم برای همه چی و بخصوص دختر گلم به بخشیدی به من.مدتی هست کسی که به عنوان هم سفر زندگیم نگاهش میکنم انتظار این که تویه هر شرایطی باهم باشیم و دل هم دیگر رو نرنجونیم ولی همه چیز عوض شده.مدتی هست که خیلی اذیتم میکنه خیلی ازم انتقاد های بی جا و بی ربت میگیره.جوری که از خودم بدم میاد هیچ اعتماد به نفی برام نمونده ویرونم کرده،جوری هر جایی میرم اگه دست خودم باشه و بخاطر اطرافیانم نباشه فقط سکوت می کنم ،من هر چی فکر میکنم کار اشتباهی نمی کنم حرف بدی نمیزنم بی احترامی نمی کنم ولی خسته م کرده از انتقاد های بیجاش.وقتی بهش میگم حالی نمیشه فقط حرف خودشو قبول داره و جوری به خودش باور داره که هرچی میگه درسته و دست ترین آدم این زمینه ولی این جوری نیست هیچ کس بی عیب و نقص نیست .خیلی عذاب میشکم الان سه روزه که به سخی روحم در عذابه چون سه روزه که هیچ توجهی بهش نمی کنم و خیلی کم حرف میزنم باهاش میخوام این راهو امتحان کنم ببینم نتیجه میده.مثل خودش باشم.به ازایه این عذاب دادم بی محبی هاش هم بمونه که هیچ محبتی بینمون نیست و من خیلی بدم میاد از این و خیییییلی زیاد بهش گفتم به طرز خوشی و دعوا و شوخی، داد فریاد و حتی با حس محبت هم گفتم ولی هیچی ....حال دلم خیلی بده انگار چند دست تند دلم رو گرفتن دلم خییییلی گرفته .و هر از گاهی گریم میگیره و......ای کاش همه چیز مثل اوایل زندگی مون بود همیشه با خودم میگفتم خدایا من چه کار خیری کردم که این جوری خوش بختم کردی ولی الان شریک زندگیم کاری کرده که حس دل تنگی و بد بختی میکنم.تنها کسی که باعث میشه کمی حالم خوب بشه دخترمه الهی همه درد و بلاش به جونم شکر خدا دخترم دوسال تموم کرده Post 41...
ادامه مطلبما را در سایت Post 41 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4iloveyouhana4 بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 15:21